دیک چنی؛ چهرهای که سیاست انرژی آمریکا را در قرن جدید شکل داد
نویسنده : محمد رضا حاجی صفر تهرانی
دانشجوی دکترا و پژوهشگر حوزه انرژی موسسه مطالعات سیاسی و رسانه ای اندیشه و قلم
ریچارد بروس چنی (۳۰ ژانویه ۱۹۴۱ – ۴ نوامبر ۲۰۲۵)، یکی از تأثیرگذارترین چهرههای تاریخ سیاسی معاصر ایالات متحده بود؛ چهرهای که در حافظه سیاسی منطقه ما بیشتر با جنگ عراق، سیاست خارجی تهاجمی و رویکردهای ضدایرانی شناخته میشود. اما آنچه در تحلیلهای رسانهای کمتر دیده میشود، نقش بنیادی دیک چنی در شکلدادن به سیاست انرژی آمریکا در قرن ۲۱ است؛ نقشی که بهزعم من، یکی از مهمترین و پنهانماندهترین ابعاد میراث اوست.
چنی تنها یک سیاستمدار محافظهکار نبود. پیش از کاخ سفید، مدیرعامل شرکت هالیبرتون بود؛ غولی زیرساختی در صنعت نفت که بهخوبی ساختار بازار، آسیبپذیریهای ژئوپلیتیک و پیوند نفت با امنیت ملی را در عمل میشناخت. این تجربه بیواسطه، از او یک بازیگر کمنظیر ساخت: کسی که انرژی را نه صرفاً سوخت اقتصاد، که ابزاری برای قدرت بینالمللی آمریکا میدید.
در سال ۲۰۰۱، با تشکیل «گروه سیاست ملی انرژی» به ریاست او، این نگاه رسمی شد. چنی از همان آغاز اعلام کرد: انرژی برای آمریکا فقط منبع اقتصادی نیست؛ ستون فقرات نظم جهانی مطلوب واشنگتن است. این رویکرد در اسناد رسمی و سخنرانیهای او تکرار شد؛ از جمله در عبارتی کلیدی:
«خلیج فارس برای جریان نفت حیاتی است و سبک زندگی آمریکایی به تضمین این جریان وابسته است.»
با این ذهنیت، سند «سیاست ملی انرژی» آمریکا در سال ۲۰۰۱ تدوین شد؛ سندی که ایالات متحده را میان دو گزینه قرار میداد: یا وابستگی فزاینده به واردات و پذیرش آسیبپذیری، یا مداخله مستقیم در محیط تولیدکنندگان انرژی و بازطراحی ژئوپلیتیک منطقه. چنی مسیر دوم را برگزید و به طراح اصلی گذار از سیاست «نفت آزاد» به «نفت برای آزادی» تبدیل شد؛ تغییری که انرژی را به ابزاری ژئوپلیتیک برای مهندسی نظم خاورمیانه بدل کرد.
این منطق، پشت بسیاری از اقدامات آمریکا در دهه اول قرن جدید قرار داشت. در سخنرانی ۲۶ اوت ۲۰۰۲، چنی در جمع کهنهسربازان جنگ هشدار داد که اگر صدام به سلاحهای کشتار جمعی دست یابد و همزمان کنترل بخشی بزرگ از ذخایر نفت جهان را در دست بگیرد، میتواند کل منطقه را بیثبات کند. این هشدار، بیش از آنکه درباره سلاح باشد، درباره انرژی بود.
از نگاه چنی، ثبات قیمت نفت، کنترل مسیرهای انتقال، مهار چین و پیشگیری از ظهور بازیگران مخالف، همه وابسته به تسلط ژئوپلیتیکی بر منطقهای مثل خاورمیانه بودند. انرژی و امنیت، در ذهن او یک چیز بودند. او این نگاه را بر پایه یک رئالیسم ژئوپلیتیکی صریح و بیپرده بنا کرده بود: قدرت، با کنترل منابع معنا پیدا میکند، و بیثباتسازی یا مهندسی ژئوپلیتیک مناطق انرژیخیز، بخشی از ابزار اعمال قدرت است.
به همین دلیل، «دکترین بوش–چنی» بر سه اصل استوار شد:
۱. تضمین دسترسی به منابع انرژی،
۲. تغییر محیط ژئوپلیتیک منطقه،
۳. استفاده از انرژی برای تثبیت قدرت آمریکا.
حتی پس از خروج از قدرت، چنی همچنان این مسیر را پی گرفت. در کتاب خاطراتش، مصاحبهها و نشستهای اندیشکدهای، سه گزاره کلیدی را تکرار کرد:
وابستگی ساختاری آمریکا به خلیج فارس، لزوم تقویت تولید داخلی، و مهار چین در بازار جهانی انرژی.
او در سال ۲۰۱۳ صراحتاً گفت: «آمریکا نمیتواند حضور امنیتیاش را در خلیج فارس کاهش دهد؛ ثبات انرژی جهانی هنوز وابسته به این منطقه است.»
و مهمتر از همه، آن جمله کلیدی که خط فکری او را خلاصه میکند، این بود: «هر جا منابع انرژی وجود دارد، آمریکا باید حضور داشته باشد؛ و هر عقبنشینی، با پیشروی دیگران هویژه چین جبران خواهد شد.» این جمله، چکیده جهانبینی چنی بود؛ جهانی که در آن انرژی، نه فقط محرک اقتصاد، بلکه تعیینکننده مرزهای قدرت، امنیت و نفوذ بود. نگاه چنی، ریشه در سنت واقعگرایانهای دارد که سیاست را میدان رقابت دائمی برای کنترل منابع حیاتی میداند. میراث چنی، دو چهره دارد: از یکسو، تثبیت جایگاه انرژی در سیاست خارجی آمریکا و پیوند آن با امنیت ملی. مسیر نفوذ واشنگتن، از طریق تنوعبخشی منابع، تسلط بر زیرساختهای نفتی و حضور نظامی مداوم در منطقه شکل گرفت.
از سوی دیگر، میراثی مناقشهبرانگیز در خاورمیانه بر جا گذاشت: بیثباتی در عراق، شکافهای ژئوپلیتیکی تازه، کاهش اعتبار بینالمللی آمریکا و حساسیت بیشتر تولیدکنندگان به نیتهای واشنگتن.
با مرگ دیک چنی، شاید زمان آن باشد که روایتها را از جنگ و درگیری فراتر ببریم و به جنبهای کمتر دیدهشده از او بنگریم:
او معمار اصلی نظم انرژیمحور آمریکا بود؛ نظمی که همچنان بر سیاست خارجی، رقابتهای منطقهای و ژئوپلیتیک انرژی سایه انداخته است.
بهعنوان پژوهشگر حوزه انرژی، معتقدم چنی نمونهای از سیاستمدارانی بود که انرژی را از سطح کالای اقتصادی، به ابزاری برای بازطراحی نظم جهانی ارتقا داد. همین دیدگاه، قدرت راهبردی آمریکا را افزایش داد، اما هزینههای سنگینی هم بر خاورمیانه و نظم بینالمللی تحمیل کرد. چه با او موافق باشیم و چه مخالف، فهم تحولات انرژی و ژئوپلیتیک دو دهه اخیر بدون در نظر گرفتن نقش او، تصویری ناقص و یکسویه خواهد بود.
